اصغر اقا برو اونا رو بلند كن از اون گوشه،صندليم بيار اين طرف،فردا رول پلاكش كن...شورشو در اوردن ديگه...
يه عده دختر و پسر اون گوشه عين مادرمرده ها...بعضي متعجب...بعضي هم حيرون...با لبخندهي ماسيده...دو سه دقيقه طول كشيد تا همه به خودشون بيان و با كيف و بند و بساطشون از رو صندلي هاي طوسي كريدور بلند شن...مگه چيكار كرديم؟؟....ما كه خومونو ميكشيم يه موقع دست و پاهامون بهم نخوره به اسلام!!!ضربه وارد شه...اتاقك حراست به لرزه افتاد و حسني با كت شلوار فرم سرمي ايش كه دكمه هاش هميشه باز بود اومد بيرون و توپيد...باز كه اينجا نشستين...خب صندلي براي نشستن ديگه...
بچه ها اصلا همين جا رو زمين مي شينيم!!
همون گوشه ،جاي صندلي كه ديگه نبود،يه عده دختر و پسر رو زمين نشسته بودن،هر كسي سعي ميكرد چيزي بگه تا همه از خودشون بيان بيرون...تا همه چيز فراموش بشه...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر