برف و سبزه كنار هم عجب غوغايي مي‌شود....
من وتو كه اين صحنه را ديده‌ ايم... يادت كه هست..؟؟!!
توي آن شهر هر چه نبود برف هميشه بود... ولي كنار سبزه بودنش كم بود...

يادم هست يك بار همين چند سال پيش شعري برايم خواندي... نمي دانم از كي بود...
ميشود افسانه بود و مشت بر پيمانه زد.....
رخت از ميخانه شست و بوسه بر سجاده زد...
مي شود روي سياه قصه را با مدادي تازه از نو رنگ زد...
يا كه در حال سجود آب بابا را دوباره داد زد....

برف و سبزه هم كنار هم.....
مي شود...


barf-sabze


هیچ نظری موجود نیست: