ما دانشجويان ورودي جديد دكترا يك روز تمام را به بازديد از مركز تحقيقات پزشكي بيمارستان شارلوت ميگذرانيم كه با دپارتمان ما در ارتباط نزديك است. تجهيزات و آزمايشگاهها مفصل هستند و از ما ميخواهند كه براي انجام پاياننامه دكترا به آزمايشگاههاي آنها برويم. هدف اين است كه ما را با نيازهاي باليني بيمارستان آشنا كنند و براي اينكه ما را در وسط جهنم بيمارستان فرود بياورند شوكي عميق به ما وارد ميكنند و همگي ما را به I.C.U ميبرند. اينجا پاتوق تصادف كردهها و ضربه مغزيها و مصرف كنندگان محترم مواد مخدر (به خصوص كوكائين) است.
دختركي شانزده ساله روي تختي بيهوش افتاده و بعد از دو هفته هنوز در خواب كوكائين است. عفونتي ناشناخته تمام بدنش را گرفته و هيچ آنتي بيوتيكي توان مقابله با آن را ندارد. دكتر ميگويد اگر ميخواهيد نزديكش شويد دستهايتان را با فوم ضد عفوني كنيد. فقط من و ربكا جلو ميرويم. چشمهايش بسته است و صورتش به سمت پنجره خم شده است. انگار هزاران سال است كه درخواب است. اگر چند سال پيش چنين صحنهاي را ميديدم تا الان ده تا داستان در مورد آن نوشته بودم. رئيس بخش جراحي ميگويد ما از شما ميكروبيولوژيستها ميخواهيم كاري براي اين عفونتها كنيد. (توضيح: من ميكروبيولوژيست نيستم اما ميكروبيولوژيستها را دوست دارم. چند تايي از هم كلاسيهاي من به سمت ميكروبيولوژي رفتهاند اما من ديگر علاقهاي به ميكروبها ندارم. به قول اينجاييها These microbes kill me).
خانمي كه بازديد ما را هدايت ميكند ايراني است و فرح نام دارد. از هر فرصتي استفاده ميكند تا با من چند كلمهاي فارسي حرف بزند. سر ناهار از آن طرف ميز داد ميزند كه "خوبي كاوه عزيزم؟" همه ساكت ميشوند تا ببينند جواب اين سئوالي كه به زباني عجيب و غريب پرسيده شده چيست (اشلي و ربكا هاج و واج منتظر جواب من هستند)... ميگويم "خوبم!".
راستي يك چيز ديگري را نيز تازگي كشف كردهام. ايرانيهاي اينجا بيشتر تمايل دارند مليت خود را Persian بنامند تا Iranian. شايد چون نام ايران كمي آلرژيك است. يا شايد هم چون Persian كمي شيك تر است. اما من حساسيتي ندارم، ميگويم ايراني هستم و در هفتاد درصد موارد ملت نميدانند كه اصلا ايران كجا هست! گاهي هم براي اينكه سكسيتر جلوه كنم تاكيد ميكنم كه ايران در خاورميانه است!! (به نظر شما اين سكسي نيست؟!)
۲ نظر:
نمای جدید مبارک..
وقتی اول متن رو خوندم تصویر دختری با این حال و چشمهای بسته من رو یاد داستان های خودت انداخت که بعد دیدم خودت هم همین رو گفتی..
آقا بد دلم برای داستانهات تنگ شد...
چرا! هست!!!
ارسال یک نظر