گويا جا دارد بيش از اينها به سالن خواب دانشگاه بپردازيم. اين روزها عصرها حتما چرتي يك ساعته را مهمان اين سالن هستم. (شايد بهتر باشد خواب يك ساعته را چرت نناميم). كاپشنم را لوله مي كنم و زير سرم مي گذارم و خوابي عميق شروع مي شود. آباژوري هم بالاي سرم هست كه مي توانم قبل از خواب خاموشش كنم و صحنه خوابيدن در رخت خواب را بيشتر تصويرسازي كنم. زندگي بعد از خواب عصر يك زندگي جديدي است كه اصلا براي من قابل مقايسه با زندگي بعد از خواب شب نيست. صبح ها كه بيدار مي شوي بد اخلاق هستي و بي حوصله و شاكي از عالم و آدم. اما بعد از خواب عصر خماري شيرين داري و كمي هم احساساتي مي شوي و احساسات شاعرانه داري. (اين حرف ها از تجربه اي طولاني مي آيند).

فيلم پرسپوليس را ديدم و نسبتا خوشم آمد. ما ايراني هاي داخل سينما بيشتر مي خنديديم تا آمريكايي ها. شايد چون صحنه ها براي ما خيلي آشنا بود. پارتي هاي با ترس و لرز ايراني و كميته و دستگيري دختر و پسر و نوارهاي غيرمجاز و خلاصه براي يك بچه دهه شصتي فيلم آشنايي است. روز بعد از ديدن فيلم مراسم اسكار بود. براي اولين بار نشستم به صورت مستقيم مراسم را ديدم اما وقتي پرسپوليس جايزه نبرد بي خيال بقيه مراسم شدم. (چندان هيجاني براي من نداشت).

۲ نظر:

Z.M گفت...

از این به بعد هم هوا کم کم بهاری میشه و تمام روز رو آدم به قیلوله ظهر فکر میکنه.
بعدشم...
به نظر من اسکار دیگه خیلی جواد شده. وقتی به بابل 7 تا اسکار میدن، ارزشش در حد لیگ آزادگان میاد پایین. پس شخصیت فیلم حفظ شده...

ناشناس گفت...

تو را دوست می دارم!
به سان ِ‌ کارگری
که استوای روز را،
تا در سایه ی دیوار ِ دست ْ ساز ِ خویش
قیلوله می کـُنـَد!
;)