امسال به نوعی سومین سالی است که شب عید را در ایران نیستم. بار اولش سه سال پیش بود و بار دوم همین پارسال (البته پارسال سال تحویل را ایران بودم) و امسال هم سومین سال است. اما امسال شاید به نوعی متفاوت باشد از این نظر که شب عید را ایران نیستم و قرار هم نیست به این زودی ها ایران باشم.

فردا شب به وقت اینجا ساعت یک و نیم شب سال تحویل است و من هم باید حداقل تا هشت شب در دانشگاه کار کنم. بوی عیدی، بوی توپ... بوی کاغذ رنگی هم نمی آید...

"تقدیر" و "قسمت" واژه هایی هستند که من هیچ وقت به آنها اعتقاد پیدا نکردم (یک مقدار هم لجم می گیرد اگر کسی زیادی روی آنها مانور بدهد). پارسال این موقع در ژنو بودم و کنار رودخانه و شکلات فروشی ها قدم می زدم در کافه لاپاسرلا رویابافی می کردم و فکر می کردم که سال دیگر (یعنی امسال) باز هم در ژنو خواهم بود. حالا رشته ای از تصادفات من را به نیم کره دیگر زمین آورده است تا در شارلوت سرسبز سال تحویل را در خانه آرزو و مونا جشن بگیریم.

سبزه هم داریم راستی....

هیچ نظری موجود نیست: