همه در خواب تابستانی و تعطیلات هستند، من مثل اسکل ها هر روز بلند می شوم می آیم آزمایشگاه این آهنگ الدرزی را با صدای بلند پخش می کنم و پیپت را به دست می گیرم و وانمود می کنم که مشغول کار هستم. دارم به این حرف اعتقاد پیدا می کنم: "آدم های پرهیجان سطح آدرنالین خونشان بالاست و به آن معتاد شده اند، اگر مدتی کار هیجان انگیز و ریسکی نکنند بدن درد می گیرند". البته من فعلا سرما خورده ام. اما خوب بدن درد هم ضمیمه شده است.
بالاخره از هواپیمایی در آن اوج هزاران پایی به پائین پریدم. کلی نقشه کشیده بودم که موقع پریدن خودم را مانند کماندویی ببینم که در زمین دشمن فرود می آید و این حرف ها. اما همچین که در آستانه در هواپیما ایستادم و پنجه پاهایم بیرون بود و پاشنه هایشان درون، و آن مرد چاق چسبیده به من خودش را به روی من انداخت تا به پائین پرت شویم، دیگر همه قصه ها از ذهنم رفته بود. فقط کمبود اکسیژن بود و سرما و سقوط آزاد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر