شرط هایی که می برم:

یک) از آن محفل های خانوادگی است و ما هم مثل نخاله ها آن وسط ادای آدم بزرگ ها را در می آوریم. آقای کارمند بایگانی بانک صادرات (این تشبیهی است که من برای خودداری از گفتن اسمش به کار بردم) با من شرط می بندد که تویسرکان در کدام استان است. خلاصه هر جا که هست؛ در مازندران نیست.... یک آبجو ناقابل را روی هوا بردم.

دو) همراه رانا دوست مصری من (و یک جورهایی هم دانشجوی سابقم) و چند نفر دیگر در صف کیلومتری دیدن آقای تغییر هستیم. سر اینکه آقای تی شرت فروش مسلمان است یا نه شرط را می برم. رانا باید اجازه دهد من عکسش را اینجا بگذارم!

دو) الیا جان برو زودتر شامپاین را خریداری کن که بد جور شرط را باختی. آقای تغییر انتخابات را برد. این یکی دیگر شرطی بسیار قدیمی بود؛ برای همین بردنش بسیار چسبید.

هیچ نظری موجود نیست: