قبلن که با کتی (cathy) رفیق بودیم هر از گاهی یک پرتقال پوست می کند و به من تعارفی می زد و من هم بعد از کمی ناز قبول می کردم. گاهی هم غذایش را می آورد با هم شکمی از عزا در می آوردیم. هر چه نباشد کتی خانم خانه است و دوست دارد شکم ملت را سیر کند. غذا که می خوردم انگار بچه اش غذا می خورد. لذت می برد از غذا خوردن من و نظرم را د رمورد کوفته قل قلی هایش می پرسید.
اما الان دیگر همه چیز فرق کرده. از کنارم که رد می شود الکی سرش را به جای جواب سلام تکان می دهد در حالیکه صورتش به نشانه تهوع جمع شده است. انگار که یک استکان عرق سگی را بالا کشیده است.
بله…
اینطوری همه چیز تحت تاثیر کاپیتالیسم قرار می گیرد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر