افسردگی ناشی از تغیر فصل
دل تنگ شدن برای همین سال گذشته و دو سال پیش
روز شماری می کنم که بار دیگر دوباره تنهایی ماشین را بردارم و رانندگی کنم به همین روستای بالا . با رفقای نره خرم کمی حرف بزنیم و کرسی را راه بیاندازیم در زیر زمین خانه خانم جمهوری خواه. خانم هم گاهی بیاید سخنرانی بدهد که شوهرم در بیمارستان است و با پرستارها لاس می زند و من هم رفته ام دوست پسری در مریلند پیدا کرده ام که از بخت بد آن هم فراموشی دارد و اینها.

بعدش هم عزم بازگشت کنم اما برفی بیاید چنین و چنان و ما هم مثل همیشه بدون بنزین و بله... یک شب دیگر مهمان باشیم و از یوتیوب فیلم ببینیم.

هیچ نظری موجود نیست: