مملکتی که کوچه ندارد را باید درش را گل گرفت. هر درجه ای از تمدن هم که رسیده باشد باید هنوز بتوانی تا نانوایی قدم بزنی و یک تکه نان گرم بخری و برگردی به لانه ات. اینها را سیامک خان بیست و چند ساله می گوید و بعد هم چند ناله و نفرین می فرستد به روح آمریکا و سامول آدامز و کشوری که بنا کردند. ختم کلامش هم مثل همیشه آرزوی بازگشت به همان شهر کوچک در جنوب پاریس است و فنجان های قهوه ای باندازه ی طبیعی و نان  هایی که واقعا در نانوایی درست شده اند و آدام هایی که در مورد چیزهای واقعی حرف می زنند و سودای فوق العاده بودن ندارند. بعد هم اضافه می کند: شاید هم ایران. 

هیچ نظری موجود نیست: