خواهرم و شوهرش آمده اند اینجا لنگر انداخته اند. فکر می کردم وقتم را بگیرند. اما چندان بد هم نیست. کارهایشان خنده دار است. مردک صبح ها با شورتش می رود توی بالکن و ورزش می کند. بعد دو نفری می نشینند پای صبحانه و اخبار. بعد هم تا عصر می روند خیابان نوردی. برایم جالب است که این شهر را به چشم مسافرت می بینند. دیشب در واگن مترو چند تا عکس انداختند. دخترکی مو طلایی با هدفون موسیقی در گوش چپ چپ نگاهشان می کرد.

امشب می خواهم تنهایشان بگذارم تا در آن نیمچه آپارتمان برای خودشان حال کنند. می روم با بچه های ایرانی پوکر بازی کنم. من که پوکر نمی دانم. سیامک بازی می کند. من کمی سرمایه گذاری می کنم. اگر پولی بردیم می رویم دور میدان خرج خوراکی و بستنی و اینها می کنیم. بعد هم قرار است خانه سیامک بنشینیم به مطالعه و فیلم و این جور چیزها. فردا شب خواهرم قرار است سوپ بپزد. سیامک هم بیاید بخورد. بعد هم برویم تیاتر ببینیم. 

هیچ نظری موجود نیست: