خانه من روشن شده...گشتي در اتاق ميزنم همه چيز واضح است و صاف...
چيز هايي توي كله ام هست... ميخواهم امشب شام درست كنم... تازه شايد از
از آن شيشه ودكا دايي لبي تر كنم... و خوب حتما يك نوار شاد هم ميگذارم... و اگر
هم حالي بود با درختچه كنار اتاق كمي ميرقصم... از آن والس هاي اطريشي كه يادم نيست
آخرين بارش كِي بود و با كي بود....
خانه روشن شده...
و من كفش هاي سياهم را واكس ميزنم و برق مياندازم...
و گاهي هم سوت مي زنم...
خانه من روشن شده...
آخر لامپ اتاق را عوض كرده ام...
حالا اين يكي كي مي خواهد بسوزد خدا ميداند...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر