من همين حوالي يك دختري را مي‌شناسم كه هر روزبعدازظهرها از درخت كاج بالا ميرود. خيلي هم نه البته، در حد چند متر. بعد هم خيلي راحت پايين مي‌آيد و به طور خيلي شيك دست‌هايش را به هم مي‌كوبد ( كه مثلا خاك‌هايش را بتكاند) و احتمالا يك خسته نباشيد هم به خودش مي‌گويد.

خانه ما درست وسط يك بن‌بست است. در محله اي معمولي در حاشيه اصفهان. مي‌شود گفت وضع اقتصادي ما و مردم محله ما چندان خوب نيست. البته همگي يك پول بخور نميري درمي‌آوريم ؛ اما آنقدر نيست كه باعث شود در انتخابات ، به يك كانديدايي كه از طبقه محروم و عدالت و اين جور چيزها حرف مي‌زند راي ندهيم.

عصرها معركه است توي بن بست. خاله خان باجي‌ها يك طرف به پچ پچ ، توله هاي قد و نيم قد آدميزاد به جيغ زدن و دويدن ، پسرهاي چهارده پانزده ساله هم يا مشغول بازي هاي خركي و يا حرف زدن در مورد تجارب انفرادي جنسي خود. دخترهاي جوان هم اصولا براي بيرون آمدن از خانه حقي براي خودشان قايل نيستند. فقط به سرك كشيدن اكتفا مي‌كنند كه اتفاقا خيلي هم آن را دوست دارند خانواده‌هايشان هم اينطوري راضي‌ترند.


اين دختري را مي‌گفتم كه از كاج بالا مي‌رود. خانه‌شان ته بن بست است. هنوز نفهميده‌ام مرد ميان‌سالي كه با او زندگي مي‌كند برادرش است يا پدرش. به هرحال بزرگ‌تر از آن است كه شوهرش باشد. به نظر مي‌آيد كه كارگر باشد. صبح زود از خانه مي‌رود و دم غروب برمي‌گردد.


حدود چهارونيم بعدازظهر سروكله‌ دختر پيدا مي‌شود. كفش‌هايش را درمي‌آورد ، دست‌هايش را دور درخت حلقه مي‌كند ، كف پاهايش را به پوست درخت مي‌چسباند و بالا مي‌رود. بعد از تمام شدن كارش فوري كفش‌هايش را مي‌پوشد و به خانه برمي‌گردد.


كار اين دختر را هر روز دنبال مي‌كنم. به همان جديتي كه خود او اين كار را مي‌كند. انگار يك جور احساس وظيفه دارد.


خواهرم مي‌گويد "دخترك ديوانه است!" و از من مي‌خواهد اينقدر به او نگاه نكنم. مردم محله را نمي‌دانم. بعيد مي‌دانم نظر خوبي به او داشته باشند. شايد هم اصلا او را نمي‌بينند.چون معمولا آن ساعت همه خانه هستند.


امروز دختر كمي دير كرده است. نگرانش هستم. نگرانم كه سر و كله خاله خانباجي‌ها پيدا شود. و اگر ديرتر هم شود ؛ آن مردي كه پدرش است يا برادرش.


۴ نظر:

سـین گفت...

چه جالب ... یعنی از این به بعد باز هم نوشته هاتو میشه خوند جناب کاوه جان ؟

ناشناس گفت...

خیلی خوشحالم که بعد از مدتها یک وبلاگ خوب دیگه پیداکردم!... فعلا میرم باقی نوشته ها رو بخونم!

Arezou Dilmaghani گفت...

كاوه دلتنگيتيم. هيچ معلوم هست كجايي؟؟؟

ناشناس گفت...

سلام:
دوست من شما قلم زيبايي داريد.آيا قصد تبادل لينك داريد؟!خوشحال ميشوم...