اين زهرا خانوم هم كه ازدواج كرد و دست ما رو گذاشت تو كاسه حنا. حالا من موندم و اين همه كتابي كه خريده بودم كه اين ارديبهشت كادوي تولد بدم. يه مقدار سيستم نامرديه‌ها. كاش لااقل از يه ذره قبلش به آدم بگن كه چي به چيه و كي قراره كي رو بگيره و چه وقت و چه جوري و ....

اين اسكناس‌هاي پنج هزار تومني رو كسي ديده؟ من دوازده هزار تومن دادم دو تاش رو خريدم. شب عروسي زهرا خانوم مي‌خوام شاباش كنم رو سر عروس و دوماد (خدا وكيلي هيچ كرم و مرضي هم در كار نيست). حالا خدا كنه اينها مرامي من رو براي عروسي دعوت كنند. اصلا معلوم هست عروسي بگيرند يا نه؟

۴ نظر:

ناشناس گفت...

مهم اینه که تو آماده ای !

عرفان خسروی گفت...

اگر دعوت ات نکردند بیا پنج تومنی ها رو شاباش کن رو سر من.؛

ناشناس گفت...

انگار سخت مشغول تداركات عروسي هستي
بابا زهرا خانوم پريد
وبلاگ رو بچسب

ناشناس گفت...

پرندگانی هستند
که آشیانه خود را ترک می کنند
به جای دیگر می روند
و خواب آشیانه خود را می بینند

بهارها به زمستان می روند
و خواب می بینند
که در بهارند

پرندگانی هستند
که روز و شب
تنهامان می نهند
و خواب می بینند
که روز و شب با ما هستند

تو این پرندگان را دیده ای
و خواب می بینی
که با تو هستند