همخانه می گوید تو قهوه صبح گاهیت را بیشتر از دوست دختر و درس و دانشگاهت و هر چه ارزش واقعی که دور و برت هست دوست داری. جوابی ندارم بدهم. هیچ وقت علاقه ام به اشیا و خوراک و پوشاک را درجه بندی نکرده ام. اما همیشه جاندار فرضشان کرده ام. قهوه که از قوری بیرون می آید ناخودگاه جیغی خفه در گلویم می زنم و می گویم سلام! با دستمال توالت همیشه سلام و علیک کرده ام. تابستان که به ایران رفتم، سلام دستمال توالت اینجایم را به دستمال توالت خانه مادری رساندم. و از این دسته.
به هر حال اینها همیشه ثابت می مانند. بی جان ها را می گویم. دستمال و قهوه و روزنامه برای من در یک سن و سال مانده اند و اخلاقشان به ندرت فراز و نشیب دارد. همینطور احترامی که من برایشان دارم. نمی گویم زیاد است. اما هر چه هست ثابت است.
به هر حال اینها همیشه ثابت می مانند. بی جان ها را می گویم. دستمال و قهوه و روزنامه برای من در یک سن و سال مانده اند و اخلاقشان به ندرت فراز و نشیب دارد. همینطور احترامی که من برایشان دارم. نمی گویم زیاد است. اما هر چه هست ثابت است.
۱ نظر:
سلام من را هم به قهوه و روزنامه برسان.:)
ارسال یک نظر