چهار ماه هوای زیر صفر و مردمان زیر کاپشن های تیره رنگ را ترجیح می دهم به یک روز گرم و مرطوب سواحل شرقی.

از جلوی رستوران های کنار خیابانی رد می شوم. مردمانی را می بینم که در این شرجی مشغول غذا خوردن در زیر آفتاب هستند. قبلن ها فکر می کردم اینها مغزهایشان شستشو داده شده است. از بچه گی بهشان گفته اند هر جا آفتاب و دریا هست، آنجا خوشحالی هست. اینها هم قبول کرده اند. با گرما و رطوبت به یاد تعطیلات و مسافرت می افتند. وقتی می گویند امروز هوا خوب است، منظورشان این است که هوا اشک من را در می آورد و از تمدن بیزارم می کند.

حالا اما اصل ماجرا را فهمیده ام. اینها مردم عادی هستند. کف جامعه. چه بسا سر و ته جامعه هم همین ها هستند. همه شما ها. همه تان هوای گرم را هوای خوب می دانید. نمی دانید افسردگی گرمایی چیست. این دفعه که کنار خیابان نشستید و در دماهای چندین و چند درجه و رطوبت چندین رقمی غذایتان را نوش جان کردید، یادتان باشد هنوز کسی هست که بهترین مسافرت های زندگی اش در لرز لرزان زمستان بوده است. بهترین طعم ها و عطرها را در خنکی پاییز چشیده. اگر از تکامل سر در می آورید، احتمالن خواهید گفت نسلشان منقرض خواهد شد. بله بله... خواهد شد. اما هنوز هستند.

هیچ نظری موجود نیست: