كاف(2)
اين روزها از ديدن و شنيدن خيلي چيزها متنفر ميشوم.از سنگيني نگاه هاي اتاقك حراست دانشكده ،از اين تفتيش خانه شكلاتي،از بازجو ها و زندانبهنان خوشپوش و خوش صحبت،از اخر دنيا،از كسي كه در انجا پشت مونيتورش نشسته است و من دوستش دارم،و ميدانم هيچ گاه در كنارش ان ارامش و سعادت جادويي را تجربه نخواهم كرد....از دروغ گوها كه خودم هم خيلي وقتها جزوشان هستم ،از شعارها ،از اعتراضهاي به اصطلاح مدتي،از نفوذي هاي سازمان اطلاعات در بين بچه ها،حتي از موهاي فرفري خودم كه از زير مقنعه بيرون ميايد...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر