اگر نميدونين،بدونين من بيقرارم.آره ...دارم با بيقراري توسپيد تاك مينويسم.نه...خجالت نميكشم.اين همه مدت خجالت نميكشم.ان همه مدت خجالت كشيدم نگفتم چي ميخوام حالا وضعم اينجوريه !چه جوريه؟حق دارين ...شماها كه نميفهمين من با چه زوري ميرم سر كلاس بهبودي،با چه بدبختي خودمو راضي ميكنم مگس سركه واژگون!زير ميكروسكوپ ببينم!دانشجوي سال سه باشي و اون وقت تازه ذفهمي كه نه داداش تو سيتولوژيست بشو نيستي!زور نزن...شهامت داشته باش بزن زير همه چي و برو دنبالرؤياهات..هدفها سهل الوصول ترند!باور كن كاف خيليها از رؤيا پردازي ميترسند چون رسيدن به رؤياها سخته وشهامت ميخواد...ببخشيد’’چوب پنبه اين بطري ‘‘يهو پريد بيرون...اول بايد سلام ميكردم...من از امروز ميخوام بنويسم...چون نوشتن چيزهاي قشنگي رو به يادم مياره...ميخوام تو اين وبلاگ يك ضيافت ترتيب بدم..يك ضيافت مدني!براي دوستي..براي ديگر بيزار نبودن...براي دلتنگيها و اضطراب ساعتهايي كه دوست داريم زودتر بگذرند...
كاف !ممنونم به خاطر اين فرصت...

هیچ نظری موجود نیست: