من كه مي دانم تو بدون من توي اون شهر دوام نمي آوري...
من كه مي دانم من تمام زندگي تو هستم... من را بيشتر از هر خري توي اين دنيا
دوست داري... گفتم خر..چون مي دانم آن همكلاسي هاي احمقت همگي از خر هم
نفهم تر هستند...

اون التماس هايي كه چند روز پيش همينجا نوشتم همش به خاطر اون بارون لعنتي بود
كه دوباره خرم كرد و احساساتي...
مگر نه مي دانم كه تو بدون من توي اوون شهر مرده دوام نخواهي آورد... و من همچنان
مغرور و سربلند در اين شهر هستم و آزاري برايم نخواهد بود..
پس خودت را لوس نكن و برگرد...

بيا برگرد...
بيا.. به خدا حوصله ام سر رفته...
بيا .. شايد هفته ديگر باز هم باران بزند... ومن...
برگرد... تو بيايي باران هم مي آيد...
برگرد...

هیچ نظری موجود نیست: