يك روز من و سپيده از درخت رفتيم بالا... بالاي بالا... گفتيم بالا ترين انگور درخت را
بچينيم... سپيده مي گفت بالاترين انگور از همه خوشمزه تر است.. من به كله خرابش
مي خنديدم...

وسط راه من از انگور هاي سر راه مي چيدم و هي مي لومبوندم... سپيده كله خر نمي خورد
.. مي گفت فقط بالا ترين انگور...مي گفت انگور هاي وسط راه مثل زهر ما ره...

الان چند سالي هست كه ما به بالاي بالا رسيديم...
سپيده تبديل به انگور شده و همان بالا ي بالا مانده...
من هم چيكه چيكه شراب شدم و پايين افتادم...

هیچ نظری موجود نیست: