نساجي امير كبيرمي خونه.اصلا عوض نشده بود.نه خودش نه ايده هاش.تو مترو ديدمش.با هم از شلو غي هاي دانشگاهها حرف زديم.از اون خرخوناي درست حسابي بود.كمي بيشتر از من!!!يه موقع با هم خيلي صميمي بوديم.بعد اون رفت رياضيدان بشه منم اومدم زيست شناس بشم.!!!از تحصن بچه ها براش گفتم.از شعارها،از مبارزه هاي بدون خشونت...حوصله حرفامو نداشت.مثل اون موقع هاش نبود.نمبدونم چش بود.اخرش با يه لبخند با معني بهم گفت :هنوز ايده هات عوض نشده!هنوز همونطوري هستي ! ايده اليست!بلند پرواز...پر مدعا!!ديگه هيچي نگفتم...چشمامو بستم سرمو گذاشتم رو صندلي و....
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر