امد وسط چهار راه ،و جهار زانو نشست!چشمهايش را بست و منتظر ماند ...جيگرچرا اينجا نشستي ،پاشو با هم بريم!!...ميگن هر سال دو سه تا از اينا از امين اباد فرار مي كنن...مادمازل!اينم يه جور اعتراض مدنيه مثلا؟؟!!...خانوم !!برو اونورتر بشين ما بتونيم راحت رد شيم...ببخشيد خانوم من خبرنگارم،اعتراض شما انگيزه سياسي داره؟اعتراض به جو دانشگاه؟حقوق شهرونديتون زير سؤال رفته؟غذاهاي خوابگاه...اعدام انديشمندان...فقط خودتون هستيد يا دوستاتونم ميان؟؟
چراغ سبز شد...
بوووووووووووق...خانوم پاشو برو اين ادا اصولا رو سر يه چهار راه ديگه در بيار،ما كار و زندگي داريم...قبلا كنار خيابونا واي ميستادن حالا ميان وسط چهارراه ميشينن...زنيكه لكاته !!د پاشو ،ما رو مسخره خودت كردي...استغفرالله....
چشمهايش را باز كرد،بلند شد،پشت مانتويش را تكاند،رو به ماشينها و ادمهاي ان طرف خطي خطيهاي چهار راه تعظيمي كرد و داد زد...مثل اينكه هنوز ميتوان به شما ادمها اميدوار بود كه يك دختر ديوانه معترض لكاته فاحشه سياسي ننر و لوس را كه حوصله تان را سر ميبرد زير نميكنيد...اما ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر