سلام سورنا(1)
سلام دوست وقتهاي دلتنگي من،وقتهاي بيحوصلگي،وقتهايي كه ميخواهم در گوش كسي غر بزنم و تو هستي!اين روزها كمتر سراغت ميايم.هم تو ميداني چرا و هم من!
برايت نوشته بودم كه از اين شهر شلوغ و سيماني و رنگارنگ خسته شده ام.گفتم دوست دارم در يك قبيله دور افتاده و كشف نشده در اعماق يك جنگل پر درخت و سبز زندگي كنم.گفتم از حرف زدن و حرف زدن و حرف زدن خسته شده ام.ميداني!واژه نامه هاي هيچ كداممان يكسان نيست!مثلا وقتي به كسي ميگويي دوستش داري ،هر كس طور خاص خودش مي فهمد.من چيز ديگري مي گويم او چيز ديگري مي فهمد.

هیچ نظری موجود نیست: