از اين بالا همه چيز فرق ميكند..نميدانم چرا همه چيزاز طبقه بيستم يك برج خاكستري يك رنگ ديگريست..حتي وقتي كه..گفتنش هم سخت است...فكرش هم قلبم را ميلرزاند..اين بالآامده ام بگويم براي زنده ماندن و زندگي كردن اميد مي خواهم..فرقي نميكند در كجا زندگي كنم و در چه وقتي...مهم اينست كه هر روز كه ميگذرد براي فردايش بجنگي...براي روزهايي كه مي ايند براي كلمه هايي كه معلق در گلويت ميماسند،براي گفتن هزاران دوستتت دارم كه مي خواهي بگويي ولي..براي آنهايي كه مي آيند تا بروند و تكه اي از تو را هم با خود ببرندو هيچ نگذارند جز اندوهي و دردي كه چيزي آنرا درمان نميكند فقط تسكين ميدهد.امده ام اين بالا تا بگويم ديگر چيزي براي بدست آوردن ويا از دست دادن ندارم همه چيز يكنواخت و خسته كننده است اما ...عجيب است از اين بالا همه چيز جور ديگريست..همه چيز رنگي ديگر دارد..اين بالا به همه چيز نزديكترم اين بالا انگار همه تكه هايي كه ديگران در سينه ات ،در نگاهت،بر روي پوست تنت جا گذاشته اند معلوم است اين بالا اين برج هم ديگر خاكستري نيست،صورتي است..يادم باشد زودزود به اين بالا سري بزنم..و قبل از انكه به لبه پرتاب نزديك شوم..با خودم حتما بگويم هميشه اين بالا همه چيز جور ديگريست...

هیچ نظری موجود نیست: