وسوسه چيدن سيب ،
باد بوي سرزمين هاي سوخته را مي آورد. آبش در خرمن من، آتش در من.
باد مي‌آيد. انگار كسي مي‌خواند. هيمه ها را بسوزانيد. من خسته ام.
برف مي‌بارد. مادر بيا " آدم برفي" بسازيم.
خاكستر مرا به باد بسپاريد...

ديشب خواب ديدم. ديشب خواب كودكي را ديدم. درخت سيب و وسوسه چيدن سيب.
مثل آنوقتها. درخت بزرگ بود. خيلي بزرگ. دستم نرسيد. حتي نردبان بزرگ خانه
همسايه هم كوچك مي نمود. كوچك، كوچكتر. مثل نقطه. نقطه سياه در دل سپيد كاغذ.

از خواب پريدم. سنگي به شيشه خورد. سنگ كوچك در چارچوب بزرگ پنجره،
مثل نقطه در دل سپيد كاغذ. باد چارچوب پنجره را ويران مي كند. باد در اتاق مي‌پيچد
و باد بوي فاصله مي‌آرد و هيچ كس، هيچ كس نديده كه اتاق عاشق خالي از باد باشد.
هوا گرم است. گونه ام تير مي‌كشد.

آه گرم است. گرم است. ديگر هيزم ها را براي چه روشن مي‌كني؟ آتش خانه را
ويران مي‌كند. من از گرما بدم مي‌آيد. گرما مرا مي‌سوزاند. پنجره را باز كن بگذار
باد بيايد.

من خسته‌ام.
"مادر من اين آدم برفي را دوست دارم. نمي‌شود اينجا كنار ما در اتاق بيايد؟
مادر چرا آدمك هاي برفي از آتش گريزانند؟!
يك قلب يخي ، آتش و ديگر هيچ.
مادر داستان آن آدمك برفي يادت هست؟ آن داستان كه شبهاي سرد زمستان مرا
گرم مي‌كرد يا‌دت هست؟
پسر كوچك آدم برفي مي‌ساخت. پسر كوچك آدم برفي را دوست داشت. پسرك مريض
شد. پسرك هيچ كس را نداشت. آدمك برفي پسرك را دوست داشت. آدمك برفي
خواست كه از پسرك مواظبت كند. پسرك ذره ذره خوبتر مي‌شد و آدمك برفي
ذره ذره كوچكتر. پسرك بيدار شد و كسي را كنار خود نديد...

من خسته‌ ام. امشب به جنوب مي‌روم. گرم است. گالن‌هاي نفت خود را ذخيره كنيد.
يك جرقه كافيست.

مادر! خاكستر مرا به باد بسپار. آن درخت سيب شايد من باشم.

هیچ نظری موجود نیست: