سلف خواهران هم مثل بقيه جاهاي مخصوص خواهران ،شلوغ است و پر از سر و صدا و حرف و پر از كلمه هايي كه از جمله شدن ميترسند و جمله هايي كه به پايان،به نقطه ،به هيچ علامتي نمي رسند.پر از نگاههاي بسيار فضول،پر از علامت سؤال...تو اينجا چه ميكني؟به چه فكر مي كني؟كسي را دوست داري،به او گفته اي؟امتحان داري؟ازمايشگاه...ا...ه پس چرا اينها خفه نمي شوند...مگر چقدر عجيب است كه ادم موقع غذا خوردن براي كسي چيزي بنويسد....يعني بايد ادم فقط سرش را بيندازد پايين و قاشق را بالا و پايين ببرد...دستشويي خواهران...اينه اي پر از لك... رژ..خط چشم...بوي تند كرم پودر..مرتب كردن موها...نگاهي خريدارانه به خود در اينه،خنده اي عصبي و هيجان زده.زيبا شدم...بگو... بگو كه زيبا شده ام؟؟!!همين.فرار از روزمرگي به سلف...به دستشويي..به پشت پنجره هاي قدي..به نورهاي گچ پر از ذرات معلق..به بوي كهنگي و دم كردگي اب انبار قديمي!!فرار از همه جا،از همه كس،به همه كس،به همه جا جز به خود...ترس..ترس از روبرو شدن با خودت..اگر نشناسيش؟؟واي نه...
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر