چشمم را كه ميبندم همه چيز قرمز ميشود.
اينجا همه بيمارند ...جز من...براي همين مرا قرنطينه كردهاند.سالم بودن منتقل نمي شود.
مي داني دنيا ديگر عوض شده است...اگر بفهمند يك چشمت كور است .پادشاه شهر كورها نميشوي.ان يكي را هم كور ميكنند تا شبيه خودشان شوي...
دنيا عوض شده است...ديگر اگر من بروم تو تا سالها غصه نخواهي خورد...شايد چند ماه...متاسفم..همه چيز اين دنيا تغيير كرده است.ما بدون هم ديگر هم زنده ميمانيم...
چشمم را كه باز ميكنم همه چيز در مه رقيقي موج مي خورد...صورتي...قرمز كم رنگ...
اما...زندگي بدون تو طور ديگريست...طور بدي است...زندگي بدون نوشتن براي تو در صفحه هاي ميل ياهو ..اخ...چه چيز گندي از اب در ميايد....روزها بدون نوشتن براي تو سر كلاسهاي درس...پشت جزوه هاي ژنتيك...توي سالن سينما وقت پخش فيلم بماني...تو اتوبوس وليعصر قبل از امتحان ازمايشگاه..بدون همه اينها...چيز تهوع اوري خواهد بود...هر چند كه دنيا عوض شده است...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر