سعی می کنم کمی برای خودم حال و هوای عید ایجاد کنم. اما بسیار سخت است. دو سه شبی است که شب ها تا ساعت دوازده و یا بیشتر در آزمایشگاه کار می کنم. برای رفتن از ساختمان به پارکینگ در آن ساعت ها مجبورم به پلیس زنگ بزنم تا همراهیم کند.
گاهی روی نوروز تمرکز می کنم و فکر می کنم اگر الان تهران بودم چه می کردم. چند سال آخری که ایران بودم روزهای آخر سال حتما سری به بازار بزرگ خیابان جمهوری می زدم و چیزهایی برای خودم می خریدم. مثلا مسواک برقی یا وسایل اصلاح و این جور چیزهایی که آنجا ارزان تر است. بعد هم با مترو برمی گشتم به خیابان جمهوری دو تا پیراشکی خسروی را با یک لیوان سان کوئیک به شکم فرو می دادم و یک پیراشکی هم برای اهل منزل می خریدم. دکه های روزنامه فروشی تهران از آن چیزهایی است که دلم برایشان تنگ می شود؛ به خصوص روزهای آخر سال سعی می کردم یک دسته روزنامه و مجله بخرم که خوراک پانزده روز تامین شود.
هنوز با دوستان ایرانی در تلاشیم تا برنامه ویژه ای را برای نوروز تدارک ببینیم. اما فکر اینکه روز بیست و نه اسفند را باید تا عصر در دانشگاه کار کنم عذابم می دهد. به ذهنم رسیده که یک سفره هفت سین کوچک در آزمایشگاهمان پهن کنم.
۱ نظر:
پیراشکی خسروی هم رفت لابه لای خاطره ها... جمع اش کردن.
ارسال یک نظر