همین اپیزودی نوشتن فعلا بهترین راه است برای من:

یک:

گاهی آدم نوشتنش نمی آید. این مرضی است که من فعلا دچارش شدم. یا از کمبود داستان است یا از زیادی داستان. البته این دومی محتمل تر است. رخوت بهاری را هم باید اضافه کرد.

دو:

من فهمیدم هوای همیشه ابری به مرور بر روحیه آدم تاثیر می گذارد. قبلا فکر می کردم من آدم روزهای ابر و باران هستم. اما الان گاهی واقعا آفتاب می خواهم.

سه:

جکسون جاوا ..... جکسون جاوا..... جکسون جاوا....

چهار:

لک او موتیویشن

پنج:

مثل سال های اول دانشگاه شده ام. دانشگاه تهران را می گویم... هشت سال پیش.

شش:

هوس آدم آشنا کرده ام. دوستان زیادند؛ اما حرف ها محدود است. کسی بیاید بنشینم و حرف بزنیم. کمی خاطره مرور کنیم. آها فهمیدم.... من دچار "حال زدگی" شده ام.

هیچ نظری موجود نیست: