روزهایی که دیر می گذرند...

شب هایی که تا صبح بیداریم و سپیده صبح را در حین رانندگی در بزرگراه I-85 می بینیم....

موسیقی عربی و دوستان مصری و رقصیدن در ذهن...

موسیقی کانتری و راک و دوستان روسی و تکان دادن موزون بدن...

اتاق هایی تاریک و شمع هایی روشن خنده های بی خیالی...

آشپزی ایرانی و خورشت های بادمجان رقیق...

دختری با کفش های کتانی، موهای دم اسبی، آی پادی در گوش, شلوارکی بر پا...

۳ نظر:

ناشناس گفت...

رقصم گرفته بود
آنجا کسی نبود
غیر از من و خیال و تنهایی

Arezou Dilmaghani گفت...

نمی دونم اینجا کی می نویسه؟ کاوه تویی؟؟؟

k گفت...

آره منم آرزو! کاوه!