آتلانتا شهری بود در مایه ها ی همین شارلوت ما، اما کمی بزرگتر و تجاری تر. به هر حال زندگی شبانه اش بهتر از شارلوت نبود که بدتر هم بود. اما زیبایی و نظم و تمیزی ایالت جورجیا برایم جالب بود. شاید جورجیا آخرین ایالاتی باشد که آن خصوصیات جنوب را کمتر در آن می بینی. از آن پائین تر که بروی (آلاباما و می سی سی پی) دیگر همه چیز به تمام معنا جنوبی می شود. (یک چیز خنده دار این بود که ما نمی دانستیم که ایالت می سی سی پی و رودخانه معروف آن بخشی از مسیر سفر ماست. وسط راه با برادرم حرف می زدم و این را به ما گفت! همگی به جغرافیایی دوره راهنمای رفتیم!).
راستش تا قبل از آمدن به آمریکا چیزی در مورد فرق شمال و جنوب نمی دانستم. در مورد جنگ ها ی شمال و جنوب شنیده بودم، اما نمی دانستم که همچنان تفاوت های پررنگی بین آنها هست. شاید بشود این را مقایسه کرد با شرق و غرب برلین که هنوز هم تفاوت فرهنگی و اقتصادی اش آشکار است. اما الان دیگر جنوب را تا حد خوبی شناخته ام. ایالت ما هم هرچند که در شرقی ترین نقطه آمریکا است، اما از نظر فرهنگی و خیلی چیزهای دیگر بخشی از جنوب است. نمی دانم برداشتم از جنوب را چگونه تعریف کنم. چند کلمه تصادفی (random) به ذهنم می رسد که که با آنها تعریفش می کنم:
لهجه کشیده و طولانی، مردمی خون گرم و در عین حال خون سرد (این هم از عجایب زبان فارسی است)، مذهبی، دهاتی، چای و غذاهای شیرین.... خیلی شیرین! (این یکی چندان با ذائقه من هماهنگ نیست)، غذاهایی که هیچ گاه تند نیستند (این یکی با من بسیار هماهنگ است!)، مردمان بی خبر از دنیا، ساده و کمی دهاتی و با چشمانی بهت زده، خانه ها و مزرعه هایی بزرگ و شهرهایی دور از هم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر