عابد از برلین برگشته است. شاکی است به قدری که دلش نمی خواهد حتا اسم آلمان را بیاورد. می گوید این مردم اخلاق و تربیت ندارند. سرد جوابت را می دهند و اعتنایی به تو نمی کنند. حتا مغازه دارها هم لبخندی خشک و خالی تحویلت نمی دهند. می گویم عابد خان! (بر حسب اتفاق نام خانوادگی اش همان "خان" است!) آلمان که سهل است تا همین شیکاگو هم که بروی کسی از این لبخندهای جنوب آمریکایی حواله ات نمی کند.
بعد هم اضافه کی کند که می گوید اخلاق در آلمان معنی ندارد. پسرک با دوست دخترش در خیابان راه می رود در حالیکه دستش باسن دخترک را نوازش می کند. می گوید حداقل این آمریکایی ها مراعات این چیزها را می کنند و در کوچه و خیابان از این کارها نمی کنند! می گویم آخر رفیق! این آمریکا کوچه خیابانش کجا بود!
یاد شوهر عمه ام افتادم. چند سال پیش نسخه کوچکی (به اندازه یک بند انگشت) از قانون اساسی اروپا را به من داد و گفت "کتاب قانون هرچه کوچکتر، آزادی بیشتر!". تکبیر!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر