خسرو را دیدم بعد از چندین سال. آن دوره کوتاهی که کرم مکانیک کوانتوم به تنبانم افتاده بود را یادم آورد و آن روز که در تاکسی نشسته بودیم و راننده نزدیک بود مردی را زیر بگیرد. بعد هم خسرو برایم توضیح داد که طبق آزمایش شرودینگر (آزمایش گربه) آن آقای مورد تصادف برای کسری از ثانیه که ما پلک هایمان را به هم فشار دادیم هم وجود داشت و هم وجود نداشت. بعدا من شعری سرودم برای خسرو و شرودینگر و گربه معروفش. این بود آن شعر:


از جنوب ترين بوشهر
تا تاريك ترين جنگل كيسوم
با تو سفر مي كردم

تو بودي و نبودي.
همواره و همه جا

هزاران سال هم كه پيوسته گز كنم
حضورت احتماليست پنجاه پنجاه !

شرودينگر...
دليل شيرين زندگي برزخي ام بود

هیچ نظری موجود نیست: