با خودم مي گم وجود نداري..نه تو اصلا وجود نداري..فقط يه خواب بودي...يه خواب شيرين بعد از ظهر تو گرماي از نفس افتاده يه تابستون نحس بين اراجيف هدفمندترين ادماي روي زمين تو اون همايش مزخزف!
بهت گفتم ادم هر چيريو كه بيشتر دوست داشته باشه از خودش بيشتردور ميكنه...يادته چقدر بهم خنديدي....حالا چي ؟حالام بهم مي خندي؟ديگه نديدمت....نه....ديدمت..اون روز تو خيابون...از كنار هم رد شديم..چه قشنگ فيلم بازي كرديم نه؟
نمي دونم چرا اين زمستون كوفتي تموم نميشه.......حالم داره از اين ابراي خاكستري كه زور مي زنن تا يه كم ببارن بهم مي خوره...تكليفشون با خودشون هم روشن نيست...شدن شبيه من...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر