خيليا مي گفتن زده به سرش...تو خيابون عين چي مي دويده و داد مي زده من ناجيم... من ناجيم...حالا ناجي چي يا كي من نمي دونم....مي گفتن باباش خواسته خدمتش برسه ...اونم حسابي از خجالت باباي قداره كشش در مياد و از خونه مي زنه بيرون...بهش نمي يومد...تنها چيزي كه از پشت چادرش پيدا بود يه دونه چشم فندوقي رنگ و يه دماغ تيز بود...
اين چيزا رو كسي به من نگفت من خودم سوال كردم ...مثل اينكه اين روزا اين طوري مد...يه سري هم مي گفتن چون باباش يه كوچولو كلش گندست فاطي خواسته اينطوري بي حيثيتش كنه....جالب تر از همه اين بود كه مليح مي گفت ...شو استريپ تيز مي ذاره....فاطي و استريپ تيز؟؟حالا از چي فاطي لذت مي برن من كه نمي دونم...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر