صبح ها كارم كمي سخت شده... تو دفتر كار مي‌نشينم ...
نامه ها و درخواست هاي عاشقانه و گاهي هم نامشروع عشاق را بايد مو به مو بخوانم... تازه گاهي هم به
بعضي از آنها فكر هم مي‌كنم...
يك ليوان نسكافه جلوي من است و به آن لب نمي‌زنم ...فقط گاهي با قاشق همش مي‌زنم... قلوپ..قلوپ...!!
ليوان نسكافه موقع خواندن نامه هاي عاشقانه حس خودخواهي جالبي مي‌دهد...

رييس وارد اتاق شد...
گمشو برو بيرون من بايد حس بگيرم... (نگاه نكردم ببينم رفت يا نه...).. يك برگه توبيخ روي ميز
من گذاشته... مرده شور... برگه توبيخ را پاره مي‌كنم و توي ليوان نسكافه مي‌ريزم و خوب همش مي‌زنم..
شلپ...شلوپ...قلوپ...قلوپ....

سيگاري روشن مي‌كنم... مي‌گذارم روي ميز براي خودش بسوزد... دودش فضا را سنگين مي‌كند و اين
براي حس گرفتن من عاليست...فقط گاهي خاكسترش را در ليوان نسكافه مي‌تكانم...
كيس س س....پيس س س...!!

نامه اين يكي حسابي رفته روي اعصابم... كاش مي‌فهميد من از پر حرفي بدم
مي‌آيد... من در مورد همسرم هم نظري ندارم.. حالا در مورد تو نظر بدهم...؟؟!!
نامه اش را توي ليوان نسكافه تليت مي‌كنم..... لوپ...قلوپ...لوپ...قلوپ...

تلفن زنگ مي‌خورد.... زررر زررر... زهر مار...!!!
همسرم پشت خط است... عزيزم من.. من الان حوصله ات را ندارم...من دارم به نامه هاي عاشقانه
رسيدگي مي‌كنم....صداي جيغ جيغش بلند مي‌شود....
گوشي تلفن را فرو مي‌كنم توي ليوان نسكافه.... قلوپ..جيغ...قلوپ... جيغ...

ليوان نسكافه حس غرور مي‌دهد... بايد نسكافه ام را برقرار نگه دارم...
آآه ه .... سيم تلفن.... ليوان نسكافه برگشت روي خودم... عجب كثافتي شد....
من...قلوپ...من ... قلوپ...!!!
ليوان نسكافه را بايد حفظ كرد....

هیچ نظری موجود نیست: