قبل از پست اخر
به:987 صادره از تهران كه اين روزها برايم شادي مي اورد.

با خودش گفت همه چيزاي لوكس و خوشگل اين روزا حداقل يه دونه از اين نقطه سفيدا دارن.از اين نقطه سفيدا كه بچه ها موقع رنگ زدن پوست سيب با مداد رنگي قرمز روش جا مي ذارن.از اون نقطه سفيدا كه نور رو تو صورتت باز مي تابونه.و با زبون بي زبوني بهت مي گه كه سيب خوشبختيه.چون همون يه نقطه سفيده كه برق مي زنه براي خوشبخت بودنش كافيه.مثل گونه هاي دختر روبرويي كه الان حسابي بايد بوي كرم پودر بده و يه عالم از اون نقطه سفيدا داره.يا مثلا همه اين گيلاسايي كه مرد كافه چي رو بشقاب چيده.
موهامو كوتاه كردم وكوتاه كوتاه.(پيش خودمون باشه .بهش دروغ گفت موهاش هنوز بلند بود)
موي زن بايد بلند باشه.بريزه رو شونه هاش.ادم دستشو ببره لاي جعدهاش.لاي خنكيش.روشنيش.پيچ و تابش.
حالا تا شب بد اخلاق و سگه.تا وقتي كه روسري رو از سرش م يكشه و مي بينه كه موهام هنوز بلنده و رو شونه هام ميريزه و مي تونه دستشو ببره تو و مشتشو هي باز و بسته كنه.
چرا نمي خوري؟
سيرم.
امتحانت چطور شد؟
چي؟با دهن پر حرف نزن نمي فهمم چي مي گي!
لقمه رو بزور قورت ميده و نگاهشو مي چرخونه رو ابرو هاي زاويه دار دخترك و بلند ميگه:امتحان!؟
هيچي.مردك پرسيده بود علت قرار دادن ادم و حوا تو بهشت چي بوده.منم نوشتم علت خاصي نداشته اونا اصلا تو بهشت نبودن تو افريقا بودن زير افتاب داغ اما برده نبودن.بي خيال اون دوتا.
امروز چته تو؟
كاش منم از اون نقطه سفيدا داشتم.فقط يه دونه.
سرشو كه بلند كرد خنده هيز و يه وريه مرد كافه چي رو برجستگي بالا تنش بود.مقنعه رو رو سينه ها مرتب كرد و دستي هم به موها كشيد.ووووووووف گرمه ها!چشماشو بست .يه قطره عرق كه حتما از اون نقطه سفيدا داشت از زير بغلش اروم اروم اومد پايين.از انحناي كمر گذشت كج شد .سر خورد و چيليك!افتاد پايين.
خوبي؟
دست مرد رو گرفت.حلقه رو تو انگشت دست راست چرخوند خواست درش بياره.مرد انگشتشو خم كرد.
باز درش مياري مثل دفعه قبل گم و گورش مي كنيا!
نع!نمي كنم.
تونستي در ار!
با دست چپ مچ دست مرد رو محكم به ميز فشار داد .با دست راست حلقه رو كشيد بيرون.گرفت رو به روشني چراغ.پر از نقطه هاي سفيد و روشن بود.حلقه رو چرخوند .هي چرخوند.هي چرخوند.خنديد.حلقه رو فرو برد تو انگشت دست راست مرد.بند اول...بند دوم...كمي فشار...چرخوندش.نقطه هاي سفيد همه جمع شدن يه جا.شدن يه دونه.رو به صورت دخترك...