عموی من چهل سال است که مشغول درس و دانشگاه است و مثل من در علوم پایه تحقیق می کند. می گوید وقتی وارد علم شدی باید حتما یک هنر دیگری را هم خارج از دانشگاه یاد بگیری. چیزی که در آن تولیدی باشد. خودش نجاری می کند. می گوید علم یعنی روزها می گذرند و تو به هیچ چیز نمی رسی. اما اگر خارج از دانشگاه هم هنری داشته باشی، حداقل عصرها که از دانشگاه برگشتی می توانی دلت را به ساختن چیز دیگری خوش کنی و آخر شب سازنده تر سر بر بالش بگذاری. میزی... تخته ای... چهارپایه ای...
همه اینها را گفتم که بگویم انگار نان پزی برای من همان شده است. کم کم کلکسیونی ساخته ام از باکتری ها و مخمرهای گوناگون از گوشه کنار دنیا. غذایشان می دهم و گاهی هم نانی می پزم. گاهی هم فقط بویشان می کنم. نان پزی شاید جزو معدود کارهایی است که دوست دارم موقع انجام دادنش کاملن تنها باشم. منی که تا هجده سالگی هنوز بهترین نان را لواش سفید با دور خمیری می دانستم الان ساعت سه شب از خواب بلند می شوم که خمیر را مشت و مال دهم که عطر آن مخمر اهل سان فرانسیسکو تا هشت صبح خانه را فرا بگیرد. آرد فلان و بهمان استفاده نمی کنم که مبادا بافت نان تقارنش را از دست بدهد. چنین و چنان.
همه اینها را گفتم که بگویم انگار نان پزی برای من همان شده است. کم کم کلکسیونی ساخته ام از باکتری ها و مخمرهای گوناگون از گوشه کنار دنیا. غذایشان می دهم و گاهی هم نانی می پزم. گاهی هم فقط بویشان می کنم. نان پزی شاید جزو معدود کارهایی است که دوست دارم موقع انجام دادنش کاملن تنها باشم. منی که تا هجده سالگی هنوز بهترین نان را لواش سفید با دور خمیری می دانستم الان ساعت سه شب از خواب بلند می شوم که خمیر را مشت و مال دهم که عطر آن مخمر اهل سان فرانسیسکو تا هشت صبح خانه را فرا بگیرد. آرد فلان و بهمان استفاده نمی کنم که مبادا بافت نان تقارنش را از دست بدهد. چنین و چنان.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر