هوس خانواده های سه نفره ای را کرده ام که پدر و مادر همواره در حال کل کل کردن هستند و گاهی آن وسط گیج می شوی که این کل کل ها دعوای واقعی هستند یا شوخی (مثلا پدر گیر می دهد به درشت بودن قطعات گوشت در قیمه و مادر شاکی که اگر دوست نداری برو کلفت بگیر یا اصلا برو یک زن دیگر بگیر). پسر خانواده هم تو مایه های غر و غر و افسردگی باشد. از آن خانواده ها که اصولا دوست و رفیق زیادی در غربت ندارند و وقتی من سر میز شام شان می نشینم مرکز توجه می شوم و سر به سر همه می گذارم و شیرین زبانی می کنم. تبدیل می شوم به سرگرمی جادویی در مایه های تلوزیون. پسر خانواده هم به مرور سر ذوق می آید و غر غر کنان و ناز کنان می نشیند برای همه پیانو می زند. شام های رنگین ایرانی و تلفیقی از دسرهای خارجی ساخت منزل. موقع خداحافظی اصرار و انکار که بیشتر بمان و فردا هم بیا. در نهایت هم با دست پر (باقی مانده غذا و مواد اولیه آشپزی مثل لیمو عمانی و نعنای خشک) راهیم می کنند. چنین موقعیتی را هوس کرده ام.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر