دخترکی که در سوپر مارکت محله مسوول درست کردن ساندویچ و بریدن نان ها در شیفت عصر بود حالا در دایره دوستانم است. حداقل سه سال بود که هر از گاهی ساندویچی برایم می پیچید و چند کلمه ای هم حرف می زدیم. اولین بار که فهمیدم روزها کارش متفاوت است و هر دوی ما در یک ساختمان کار می کنیم و تنها یک طبقه با هم فاصله داریم باورم نمی شد، تا اینکه دوباره برای ساندویچ به دکانشان رفتم و دیدم که خودش است. حس دختر دوم دبیرستانی بهم دست داد که علی کریمی را از نزدیک دیده باشد. حالا هم که چندی از رفاقتم با دختر ساندویچی می گذرد، هنوز احترام خاصی برایش دارم. اگر می شد مایل بودم "شما" صدایش کنم و نه "تو". چند باری هم در مورد وقایع پشت پرده ساندویچ درست کردن از ایشان اطلاعاتی گرفته ام. گاهی این اطلاعات را با افتخار با دوستان دیگرم به اشتراک می گذارم و احساس قدرت می کنم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر