سه روز است که روزنامه رسان محله در برف و یخبندان گیر می کند و به پشت در خانه من نمی رسد. همه راه های فیزیکی و ارتباطی قطع است. مدرسه هم تعطیل است. با این حال می روم و کار می کنم. آدمی نیست. همه یخ زده اند. کارایی من بیشتر می شود. اطلاعات کمتر بهره وری می آورد.
سیامک چند روز است می گوید بیا به روستای ما. برف هم که می بارد و با هم می نشینیم در خانه و درخت گلابی می بینیم. می گویم چندان رابطه ای با درخت گلابی ندارم. می گوید خوب هر چی تو بگویی. سمفونی مردگان؟ می گویم نه! من را که می شناسی، در ادبیات و سینما گنده دماغم. هر دو سالی سلیقه ام عوض می شود. همان کرسی را راه بیانداز و شیر گرم و عسل را هم کنارش می زنیم.
از خیلی سال پیش که شروع کردم به تنها زندگی کردن عمه ام هر زمستان زنگ می زند و می گوید الان که هوا سرد است احتمالا افسرده شده ای. سعی می کند القا کند که من در زمستان آدم بدبختی خواهم بود. پارسال شاید اینگونه بود. اما پارسال زمستانش زمستان نبود.
سیامک چند روز است می گوید بیا به روستای ما. برف هم که می بارد و با هم می نشینیم در خانه و درخت گلابی می بینیم. می گویم چندان رابطه ای با درخت گلابی ندارم. می گوید خوب هر چی تو بگویی. سمفونی مردگان؟ می گویم نه! من را که می شناسی، در ادبیات و سینما گنده دماغم. هر دو سالی سلیقه ام عوض می شود. همان کرسی را راه بیانداز و شیر گرم و عسل را هم کنارش می زنیم.
از خیلی سال پیش که شروع کردم به تنها زندگی کردن عمه ام هر زمستان زنگ می زند و می گوید الان که هوا سرد است احتمالا افسرده شده ای. سعی می کند القا کند که من در زمستان آدم بدبختی خواهم بود. پارسال شاید اینگونه بود. اما پارسال زمستانش زمستان نبود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر