ایران رفتن بعد از چهار سال. فکرش هم عجیب و لذت بخش است، چه برسد به واقعیتش. فهرست را از همین الان در ذهنم شروع کرده ام. اولویت هایم در چهار سال اخیر مدام تغییر کرده اند. یک موقع فکر می کردم اولین کاری که در ایران انجام دهم سرکشی به اطراف دانشگاه باشد و بررسی دانشکده و دیدن چند نفر از استادان آن زمان و گپ زدن با دانشجویان این زمان. حالا اما گویا واقع گراتر شده ام. تمایلم بیشتر به سمت بازار تجریش است و باغ فردوس. شاید هم تعمیرکاران ماشین ریش تراشی تقاطع جمهوری و حافظ و بعد هم لابد گلوبندک و چلوکباب شمشیری. . خوراکی زیادی هم نمی خواهم. آب اناری و چلوکباب برگی.
اینها را می گویم اما می دانم آخرش صبح تا شب روی "مبل بزرگه" دراز خواهم کشید و برنامه خانواده و "به خانه بر می گردیم" خواهم دید. چرت بعد از ظهر و چایی های بعد از آن که مادر اصرار دارد باید در سینی باشد. آخر شب ها هم دوستی از آنها که باقی مانده اند شاید به دنبالم بیایند و دور میدان کاج قدمی بزنیم.
راستی...آقای دریانی را هم باید دریابم.
زندگی واقعی شده است
اینها را می گویم اما می دانم آخرش صبح تا شب روی "مبل بزرگه" دراز خواهم کشید و برنامه خانواده و "به خانه بر می گردیم" خواهم دید. چرت بعد از ظهر و چایی های بعد از آن که مادر اصرار دارد باید در سینی باشد. آخر شب ها هم دوستی از آنها که باقی مانده اند شاید به دنبالم بیایند و دور میدان کاج قدمی بزنیم.
راستی...آقای دریانی را هم باید دریابم.
زندگی واقعی شده است
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر