رفتن به خانه خاله جان (حوالی باغ شاه) هرچند که همراه با چندش سوسک های بی بدیلش بود، خاصیتی هم داشت، آن هم اینکه مرتضی کمی شعرهای سپهری را در کله ی کودکی ما می کرد. برای کودکی که چاره ای جز خانه مادربزرگ و عقرب های گاه ناگاه حیاط خلوت و گوش کردن به شاهنامه خوانی نداشت، به سپهری گوش دادن وحشت نام ادبیات و شعر را کم می کرد.
آقا مرتضی روزی کتابی نشانم داد که مجموعه نامه های سپهری بود. یک جای نامه پسرک رفته است آمریکا و نیویورک را "تخم سگ" توصیف می کند. در همان کودکی حال کردم با نگاهش به یک شهر. تخم سگ های آن دوره از زندگی من تنها پسر خاله های بابایم بودند. اینکه یک شهر هم بتواند این صفت را داشته باشد برایم دلنشین بود. برایم جالب بود که تنها من نیستم که با کاشیهای توالت حرف می زنم و موزاییک های حیاط را بدجنس می دانم.
سه سال پیش با همین مرتضی چند روزی را در نیویورک بودیم. همان بود که می گفت. آنقدر بی صفت که تخم سگش بنامی و همان قدر هم با اصالت که تخم یک سگی باشد. حالا بگویید سگ ولگرد، هر چه، به هر حال یک شناسنامه ای دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر