آقا مرتضی شکایت دارد از کودکان سی و چند ساله ای که بعد از عمری اندام های زیر کمری خود و جنس مخالف را شناخته اند و هورمون هایشان رفته رفته به شریان خون شان وارد شده است. می گوید با اینها توی یک مهمانی رسمی هم که بخواهی کمی برقصی (از این رقص های مودبانه) آویزانت می شوند و جیغ گونه خنده بر آسمان می زنند. می گویم سخت نگیر آقا مرتضی. رقص رقص است. فلسفه اش همین است. ابرو بالا می اندازد و زیر لب کج می کند و جمله آخر من را با صدای تمسخر آمیز "یه یه یه یه" تکرار می کند. بعد هم تمام راه توضیح می دهد که اینها از بچگی از جنس مخالف دور بودند و حالا که بیست و چند سالشان شده است یک دفعه تبدیل به آتشفشان شده اند و این حرف ها.  می گویم رانندگی ات را بگن آقا مرتضی. نتیجه حرف من و شما یکی است. بگذار برقصند. 

هیچ نظری موجود نیست: