هم خانه داشتن یعنی همین. نصف شب بیدار شده است  به دلنگ و دلونگ قابلمه ها و تق وتق خورد کردن کرفس و هویچ و پیاز روی تخته چوبی....که هوس سوپ کرده ام. می گوید بوستون است و سرمایش. غر زدن دردی دوا نمی کند. تو هم پاشو و نانی در سوپ تلیت کن. من مقاله می خوانم و برای فردا آماده می شوم.  می گوید سر راه چراغ راهرو را هم خاموش کن، پول برق تقسیم می شود. زندگی دانشجویی حد و مرز ندارد. همه تا بی نهایت غیر قابل پیش بینی هستند.

هیچ نظری موجود نیست: