همش دلم شور مي زند كه نكند امسال روز تولدش مثل سال هاي پيش يك اتفاق
بدي بيافتد و ... چه مي دانم ... باز يك نحسي ديگر از سر راه برسد تا تولدش
كوفتش شود....
اوليش سه سال پيش بود... درست يك هفته قبل از تولدش اوون پسره احمق (مهرداد
را مي گويم..) زد و خودش را كشت... خاك توي اوون سر خرش كنند كه هميشه
وقت نشناس بود...
دو سال پيش هم درست نزديك هاي تولدش بود كه ننه باباي نسناسش زدند به تيپ هم و اين
بدبخت رو از خونه انداختند بيرون... و بعد هم يك هفته در خانه ما پناهنده شد و
از بس عصبي بود كه كسي جيگر "تولد مبارك " گفتن نداشت...
پارسال هم كه در همان حوالي تولدش بود كه اوون دختره پتياره تمام فكر و ذهنش
را به هم ريخت ... (فكر و ذهن من را هم به هم ريخته بود...!!) ... و اينقدر منزوي
شده بود كه كسي يادش نمانده بود كه تولدش است...
خدايا..!! امسال را به خير بگذران... مي ترسم تاريخ تولد خودش يادش رفته باشد...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر