واقعا فكر نميكردم اينقدر سخت باشه...اا سخت بود ...خيلي سخت بود...از تمام نيروي زنانگيم و ساركومرهاي!!عضلاني صورتم كمك گرفتم و سرخوشانه خنديدم و ازش قول گرفتم كه ديگر غمگين نباشد...كاش دوباره صدايش شاد شود...
گوشي را كه گذاشتم بغضم همانجا تركيد...گفتم بايد قوي باشم و شجاع...با خودم گفتم اين دنيا كه نشد...ان دنبا حتما در كنارش خواهم بود... ...شيريني زياد هم دل ادم را ميزند...كمي تلخي هم بعضي وقتها مي چسبد...
فقط كاش صدايش دوباره شاد شود...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر