كاش توي اين سرما يك نفر بود كه من برايش اين كرسي را راه مي انداختم...
همه چيزش آماده است... ذغال هم دارم .. نفت هم هست...
كاش يك نفر بود كه امشب را برايم گرم كند...
و من هم قول مي دادم كه تا صبح اين كرسي را برايش برقرار نگه دارم...
اگر يك نفر اينجا بود بهش مي گفتم گربه ها چرا در سرما زوزه مي كشند...
اگر اينجا بود... لابد امشب شام هم درست مي كردم...
مي بردمش در تراس تا ببيند ديدن ريزش برف در اين خانه چقدر مرگبار است...
و آن طور ها هم كه مي گويند شاعرانه نيست...
و به او خواهم گفت كه روشن كردن كرسي در اين تنهايي به سر كوبيدن پتك
خاطرات است و آنقدر ها هم كيف ندارد...
اگر مي آمد... لابد دستي به سر و روي آشپزخانه هم مي كشيدم...
براي چراغ اتاق لامپي مي انداختم... كفش ها را جفت مي كردم... برايش توي
استكان هاي مهمان چاي مي ريختم..
اگر امشب يك نفر اينجا بود....
لابد سرمايي در كار نبود...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر