لوسينه دختري ايراني - ارمني است. دانشجو است و به تازگي پاك شده (پاك شدن هم كمالاتي است كه در فرايند گرفتن ويزاي آمريكا آن را مي‌فهمي) و براي گرفتن ويزا آمده است. شاخه‌اي از جامعه‌شناسي مي‌خواند كه درست نفهميدم چيست اما چيزي مرتبط با رسانه‌ها است. كمي عصبي و جدي به نظر مي‌رسد اما در كل خوش‌اخلاق است و اجتماعي. فارسي را كمي سخت حرف مي‌زند، بعدا خودش مي‌گويد كه در واقع فارسي را "حرف" نمي‌زند؛ بلكه از ارمني "ترجمه" مي‌كند. گاهي هم كلماتي ارمني قاطي فارسي مي‌كند. با دست‌هايش زياد حرف مي‌زند و حركات دستش نمك خاصي دارد. مثلا وقتي مي‌خواهد بگويد "فكر" با انگشت اشاره‌اش چند بار به سر مي‌كوبد و وقتي مي‌گويد "ارتباط" انگشت‌هاي اشاره دو دستش را به صورت رفت و برگشتي حركت مي‌دهد.

من و لوسينه در گرفتن ويزا اشتباهي مي‌كنيم كه سخت ما را نگران مي‌كند. كنسول آمريكا از سفارت بيرون مي‌آيد و كمي با ما حرف مي‌زند. حرف‌هايش بوي نصيحت مي‌دهند. پليسي با يك اسلحه سياه و بزرگ كنار در سفارت ايستاده. قدمي به او نزديك مي‌شويم. او هم قدمي نزديك‌تر مي‌شود. قدم بعدي را كه بر مي‌داريم نوك اسلحه‌اش كمي بالاتر مي‌آيد (شايد در حدود پانزده درجه). به طرف شكم ما. حالا ما يك قدم به عقب بر مي‌گرديم. مي‌فهميم كه به هر كسي نبايد نزديك شد. ويزا را مي‌گيريم و پشت يك تاكسي ولو مي‌شويم.

عصر آقايي يوناني-كانادايي را در نيكوزيا پيدا مي‌كنيم كه آژانس مسافرتي دارد. ساعت‌ها پيش او مي‌نشينيم و به نصيحت‌هايش گوش مي‌كنيم. از كانادايي بودنش بسيار راضي و خوشحال است. به خصوص كارت‌هاي بيمه‌اش را به ما نشان مي‌دهد و از اهميت آن‌ها صحبت مي‌كند. خانمي جوان نيز با او كار مي‌كند كه بسيار براي من تلاش مي‌كند.

ماهي سفيد با شراب سفيد! اين است پاداش يك روز سگ دو زدن در مملكت يونان و ترك! شب به دريا مي‌رويم. آي پادم را به آب مي‌دهم و جنازه‌اش را به هتل برمي‌گردانم. لوسينه روي نيكمت‌ها خوابيده و به تمام روز فكر مي‌كند. هنوز باور نمي‌‌كنيم كه ويزا را يك روزه گرفته‌ايم. جمله‌آي مي‌گويد با اين مضمون كه گاهي ديوانه‌بازي كارها را بهتر پيش مي‌برد.

هیچ نظری موجود نیست: