پليس انگليس خوشاخلاق و مودب است. نشنيدم از واژههاي Shit و Fu.. استفاده كنند. واژههايي كه در 2 دقيقه صحبت با پليس آمريكا شنيدم. با يكي از آنها حرف ميزنم و از امنيت اطراف فرودگاه ميپرسم و او هم اطمينان ميدهد. ميروم بيرون از فرودگاه.
شهر قشنگي است اين لندن. چراغهاي زياد دارد و راننده تاكسيهايي مانند تهران! يك كلمه سر حرف را باز ميكني و صد كلمه حرف ميشنوي. كمي گپ ميزنم با سه چهارتا از آنها. خيلي ميخنديم. در نهايت با يكي از آنها به گشت شهر ميروم. از ژنو هم تميزتر است اين لندن. همه چيز درخشان و تميز. راننده تاكسي شهر را توضيح ميدهد. با لهجه غليظي كه به سختي متوجه ميشوم. گاهي بايد چندين و چند بار بگويم ?Pardon . كاخ ملكه را نشانم ميدهد و چرخ و فلكي بزرگ كه چشم و چراغ لندن است گويا (London’s eye).
تجربه خوابيدن كف فرودگاه هيثرو لندن گير كمتر كسي ميآيد. اما من آن را در رزومه خود ثبت كردم. هوا سرد است و باد تا مغز استخوان نفوذ ميكند. شلوارك و تيشرت من براي هر هوايي مناسب نيست گويا. كوله پشتي را زير سر ميگذارم و روي دو عدد نقشه لندن دراز ميكشم. چرتهاي كوتاه من با سوز سردي كه از لابه لاي درهاي فرودگاه ميوزد پاره ميشود. تا صبح چند بار جايم را عوض ميكنم.
سارا دختري لبناني است. بيست و يك سال دارد و در شيكاگو درس ميخواند. تعطيلات را در بيروت بوده و فعلا او هم مثل من در فرودگاه هيثرو از سرما ميلرزد و انتظار صبح را ميكشد. صبح در سالن فرودگاه دنبال من ميگردد. من را خوابيده پشت در (درب!) يكي از سالنها پيدا ميكند و ميگويد ديرت نشود رفيق! با هم ميرويم دنبال پروازهايمان.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر